از خوان رنگین تا نان خونین: روایت خوراک در اسطورههای ایرانی
در نامههای کهن ایرانی از نان و خوراک ایرانیان دوران اساطیری ویژه سخنانی به یادگار مانده است. برجستهترین این یادکردها از
شاهنامه، گرامیترین این نامهها، آغاز گوشتخواری انسان است، به هنگام
ضحاک و به دستپخت
ابلیس.

ابلیس، ضحاک و مزه قدرت: آغاز گوشتخواری در شاهنامه
ابلیس به نیرنگ خود را به خوالیگری (خوالیگر: آشپز)
ضحاک درمیآورد و پیوسته روز به روز مزه دهان سلطان جوان را به خوراک حیوانی خو میدهد.
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
به خوناش بپروردبرسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر

ضحاک بر تخت نشسته با دو دختر
جمشید، صفحهای از نسخه خطی
شاهنامه.
منبع شاهنامه پس از این پیشگفتار پیدایی و مراحل رشد فن آشپزی را در چند بیت گنجانده که به گونهای نمادین در چند روز آمده است؛
خورش زرده خاگ دادش نخست
بدان داشتش یکزمان تندرست
دگر روز...
خورشها ز کبک و تزرو سپید
بسازید و آمد دلیپراُمید
سدیگر به مرغ و کباب بره
بیاراست خوان از خورش یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از پشتگاو جوان
بدو اندرون زعفران گلاب
همان سالخورده می و مشک ناب

شاهنامه بایسنغری
موزه کاخ گلستان، منبع جمشید آموزگار گوشتخواری: دو روایت در گاهان و دینکرد
در این هنگام
ضحاک در گوشهای از پادشاهی
جمشید جاینشین پدر شده و هنوز بر فرمانروایی
جمشید نشوریده است. همچنان که
شاهنامه تاریخ گوشتخواری را با
ضحاک گزارش میکند،
گاهانِ زرتشت نیز
جمشید را کسی میداند که در پایان دوران فرمانرواییاش به مردمان گوشت خوردن آموخت.
«آشکار است که جم پسر ویونگهان از همین گناهکاران است. کسی که برای خوشنود ساختن مردمان خوردن گوشت به آنان آموخت...»

گاهان، یسن ۳۲، بند ۸
و دیگر بار از متن اوستایی «
وَرشت مانسَرنَسک» که خلاصه پهلوی آن در «
دینکرد» نهم به امروز مانده،
جمشید کسی است که به مردمان فرمان خوردن گوشت داده است؛ شما مردمان دارنده چارپا هستید یعنی شما که انسان هستید گوشت حیوان زیر دست خود را بخورید و این طبقه زیر دست برای شما به فراوانی گوشت فراهم میآورد.

جمشید و ضحاک
طبخ انسان به کام ماردوش: قربانی، رهایی و هنر آشپزی
پس از آنکه
ضحاک جای
جمشید گرفت، از برای درمان ماران دوش خود هر شب از پسران دو تن قربانی میکرد.
ارمائیل و
گرمائیل خوالیگری آموختند و به خورشخانه شاهی وارد شدند تا مگر هر شب یک پسر را ازمرگ رهایی دهند.
یکی گفت ما را به خوالیگری ببایدبر شاه رفت آوری
مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدنبرون
برفتند و خوالیگری ساختند خورشها بیاندازهبشناختند
خورشخانه پادشاه جهان گرفت آن دو...